عادات روزانه افراد با قدرت ذهنی بالا

۶ عادت روزانه افراد با قدرت ذهنی بالا

آیا قدرت ذهنی چیزی است که با آن متولد می‌ شوید – یک بخت‌ آزمایی ژنتیکی که به برخی اعتماد به نفس تزلزل‌ ناپذیر می‌ دهد در حالی که به برخی دیگر اجازه می‌ دهد تا با چالش‌ های زندگی دست و پنجه نرم کنند؟

۶ عادت روزانه افراد با قدرت ذهنی بالا

به گزارش بانک اول هر روز صبح در رسانه‌ های اجتماعی گشت می‌ زدم و افراد تاثیرگذار را تماشا می‌ کردم که ساعت 4 صبح بیدار می‌ شوند و در مورد کارهای روزمره‌ شان صحبت می‌ کنند و همزمان احساس الهام و شکست می‌ کردم. مطمئنا فکر می‌ کردم این افراد چیزی دارند که من ندارم.

 تا یک دوره تاریک در زندگی‌ ام، زمانی که روال‌ های دقیق من فرو ریخت و مجبور شدم خودم را دوباره بسازم، حقیقت را کشف نکردم : قدرت ذهنی در مورد نمایش‌ های قهرمانانه اراده نیست. در مورد تمرین‌ های کوچک و تقریبا نامرئی است که با گذشت زمان ترکیب می‌ شوند.

این کشف غیر منتظره بود. پس از از دست دادن شغلم و پایان دادن به یک رابطه طولانی مدت در همان ماه، مجبور شدم که به طور موقت با مادر بزرگم زندگی کنم.

او در آن زمان 87 ساله بود. چیزی که مرا تحت تاثیر قرار داد، انعطاف‌ پذیری او در مواجهه با این رویدادهای مهم زندگی نبود – بلکه صبح‌ های او بود. در حالی که من در رختخواب بی‌ حال بودم، او روزش را با اطمینانی آرام که تقریبا فراطبیعی به نظر می‌ رسید، سپری می‌ کرد.

یک روز صبح، در حالی که نمی‌ توانستم بخوابم ساعت 30 : 5 صبح به او در آشپزخانه ملحق شدم. گفتم: من آدم سحرخیزی نیستم. انگار این حضورم سر میزش را توجیه می‌ کرد. او لبخند زد، برایم چای ریخت و گفت : من هم نبودم تا اینکه فهمیدم صبح‌ ها زمانی است که تمرین می‌ کنیم تا آخر روز همان کسی باشیم که می‌ خواهیم. این جمله ساده، درک من از قدرت ذهنی را به طور کامل تغییر داد.

1. تلفن همراه صبح ها سایلنت است

مادربزرگم گوشی هوشمند نداشت اما اولین قانون او کاملا در مورد وضعیت دشوار امروزی ما صدق می‌ کرد : ذهن صبحگاهی به محافظت نیاز دارد. من همیشه ظرف چند دقیقه پس از بیدار شدن به سراغ تلفنم می‌ رفتم و بلافاصله مغز به سختی هوشیارم را با موارد اضطراری، نظرات و دستاوردهای دیگران پر می‌ کردم. احساس می‌ کردم که کار درستی انجام می دهم اما در واقع هر روز را در حالت واکنش شروع می‌ کردم و اجازه می‌ دادم نیروهای خارجی قبل از اینکه حتی پایم را روی زمین بگذارم، دمای احساسی من را تنظیم کنند.

تحقیقات در این مورد بسیار زیاد است اما ما در برابر آن مقاومت می‌ کنیم. مطالعات نشان می‌ دهد که چک کردن تلفن‌ بلافاصله پس از بیدار شدن، سطح کورتیزول را افزایش می‌ دهد و مغز ما را برای حواس‌ پرتی در طول روز آماده می‌ کند. برای من سه هفته طول کشید تا تلفنم را در اتاق دیگری بگذارم و یک ساعت زنگ‌ دار واقعی بخرم تا اینکه این میل به چک کردن تلفن در من فروکش کرد.

قدرت ذهن چیست ؟ نیرویی که تا به حال از آن غافل بوده اید! • متا راز » متا راز

آنچه در آن سکوت پدیدار شد، مرا شگفت‌ زده کرد. بدون سر و صدای گوشی، شروع به توجه به افکار خودم کردم – نه افکار مضطرب و واکنشی که از پاسخ به محرک‌ های خارجی ناشی می‌ شدند، بلکه بینش‌ های عمیق‌ تر و آرام‌ تر در مورد آنچه واقعا از روزهایم می‌ خواستم. این دقیقا مدیتیشن نبود. این صرفا بودن در خودم بدون حواس‌ پرتی بود.

2. قبل از بیرون آمدن از تختخواب شکرگزاری می کنید

عمل بعدی مادربزرگم وقتی برای اولین بار آن را توضیح داد تقریبا کلیشه‌ ای به نظر می‌ رسید. قبل از بیرون آمدن از رختخواب سه چیزی را که از آن ها سپاسگزار بود، نام می‌ برد. او گفت : آن ها باید هر روز متفاوت باشند. در غیر این صورت، واقعا به آن ها توجه نمی کنید.

قدرت ذهنی

برای من چند روز اول قابل پیش‌ بینی بود : سلامتی، خانواده، سرپناه اما با تمام شدن موارد آسان، چیزی تغییر کرد. متوجه شدم که در طول روز به طور متفاوتی توجه می‌ کنم و لحظات کوچک را مانند کودکی که صدف جمع می‌ کند، جمع‌ آوری می‌ کنم. نحوه برخورد نور بعد از ظهر به میز آشپزخانه، همسایه‌ ای که همیشه در طول پیاده‌ روی صبحگاهی‌ اش دست تکان می‌ داد و این واقعیت که بدنم با وجود همه چیز بدون تلاش آگاهانه من به نفس کشیدن ادامه می‌ داد. این مثبت‌ اندیشی سمی یا انکار مشکلات واقعی نبود، ساختن پایه‌ ای قوی‌ تر از شرایط بود.

دانشمندان علوم اعصاب این عمل را «اولویت‌ بندی توجه انتخابی» می‌ نامند. با هدایت آگاهانه اولین افکارمان به سمت سپاسگزاری، به معنای واقعی کلمه مغز خود را آموزش می‌ دهیم تا در طول روز به عناصر مثبت توجه کند. این به معنای نادیده گرفتن مشکلات نیست بلکه به معنای اطمینان از این است که مشکلات به تمام لنز ما برای دیدن واقعیت تبدیل نشوند. مادربزرگم دهه‌ ها این کار را انجام می‌ داد بدون اینکه از علم آن چیزی بداند. او فقط می‌ دانست که این روش جواب می‌ دهد.

3. ورزش روزانه اول صبح بر هر کاری اولویت دارد

مادربزرگم هر روز صبح ساعت 6 صرف نظر از آب و هوا یا اینکه مفاصلش چه احساسی داشتند پانزده دقیقه حرکات ملایم انجام می‌ داد. نه یوگا یا کراس‌ فیت یا هر برنامه ورزشی دیگری – فقط حرکات کششی ساده و پیاده‌ روی در اطراف باغش. او به من گفت : بدن می‌ خواهد آرام باشد اما بی تحرکی تمرین مرگ است. ما باید از این کار خودداری کنیم.

من شروع به پیوستن به او کردم، ابتدا از روی ادب سپس از روی کنجکاوی. بدنم که از ماه‌ ها افسردگی و عدم فعالیت نرم شده بود به هر حرکتی اعتراض می‌ کرد. اما چیزی در مورد حرکت اول قبل از اینکه ذهنم بتواند بهانه‌ ای بتراشد، با تلاش‌ های قبلی من برای ورزش متفاوت بود. این مربوط به تناسب اندام یا کاهش وزن یا هر هدف خارجی دیگری نبود. این در مورد اثبات به خودم در عرض چند دقیقه پس از بیدار شدن بود که می‌ توانم کاری را که نمی‌ خواستم انجام دهم، انجام دهم.

تاثیر روانی این کار عمیق بود. هر روز صبح، در نبرد کوچکی علیه اینرسی پیروز می‌ شدم. این پیروزی‌ های کوچک مانند سود مرکب جمع می‌ شدند و یک حساب بانکی از اعتماد به نفس ایجاد می‌ کردند. وقتی چالش‌ های بزرگتری بعدا در روز پیش می‌ آمد، شواهدی داشتم که نشان می‌ داد من کسی هستم که می‌ تواند از این چالش عبور کند.

4. هر روز صبح صورت را با آب سرد می شویید یا دوش آب سرد می گیرید

چهارمین تمرینی که مادربزرگم به آن قسم می‌ خورد، شستن صورتش با آب سرد بود – واقعا سرد. او توضیح داد : مثل این است که دکمه تنظیم مجدد بدن خود را بزنید. وقتی آب سرد به صورت تان می‌ خورد، نمی‌ توانید به مشکلات دیروز فکر کنید. به تمام اینفلوئنسرهای سلامتی فکر کردم که حمام یخ و کرایوتراپی را تبلیغ می‌ کردند و صدها دلار خرج می‌ کردند تا به چیزی برسند که مادربزرگم با آب لوله‌ کشی به آن دست یافته بود.

اولین باری که آن را امتحان کردم بی‌ اختیار نفسم بند آمد. شوک کامل بود و هر مه ذهنی که از خواب با خود حمل کرده بودم را از بین برد. اما در آن لحظه‌ ی شدید ناراحتی چیزی حیاتی را فهمیدم : ما می‌ توانیم ناراحتی خود را انتخاب کنیم. می‌ توانیم یا منتظر بمانیم تا زندگی آن را به طور تصادفی و ویرانگر به ما بدهد یا می‌ توانیم با دوزهای کوچک و کنترل‌ شده تمرین کنیم که ظرفیت ما را برای مدیریت غیرمنتظره‌ ها افزایش دهد.

قدرت ذهنی

این موضوع به معنای سنتی سرسختی نبود. این موضوع به صمیمیت با ناراحتی، یادگیری بافت و ماهیت موقت آن مربوط می‌شد. هر روز صبح، آب سرد به من یادآوری می‌ کرد که می‌ توانم از احساسات ناخوشایند جان سالم به در ببرم، که آن ها می‌ گذرند، که من سازگار خواهم شد.

5. قبل از مصرف، خلق می کنید

مادربزرگم قبل از خواندن روزنامه یا روشن کردن رادیو، بیست دقیقه را صرف خلق چیزی می‌ کرد. معمولا نوشتن نامه به دوستان بود اما گاهی اوقات طرح می‌ کشید یا به یک گیاه خاص رسیدگی می‌ کرد. او گفت : دنیا به زودی به شما خواهد گفت که چه فکر کنید. اول کشف کنید که چه فکر می‌ کنید. این تمرین با سادگی‌ اش تقریبا انقلابی به نظر می‌ رسید.

من هر روز صبح شروع به نوشتن سه صفحه کردم. جولیا کامرون این‌ ها را «صفحات صبحگاهی» می‌ نامد، اما مادربزرگم دهه‌ ها بدون دانستن این اصطلاح آن ها را انجام می‌ داد. محتوا مهم نبود. آنچه مهم بود اولویت دادن به صدای خودم قبل از مصرف صدای هر کس دیگری بود.

این تمرین نشان داد که چقدر از آنچه من افکارم می‌ دانستم، در واقع نظرات بازیافتی از مقالاتی بودند که خوانده بودم یا مکالماتی که اتفاقی شنیده بودم. با خلق کردن اول شروع به تمایز بین دیدگاه اصیل خودم و نویز جذب شده کردم. بعضی از صبح‌ ها زباله تولید می‌ کردند. بعضی دیگر بینش‌ هایی را آشکار می‌ کردند که نمی‌ دانستم دارم. اما هر روز صبح این را تقویت می‌ کردم که من یک خالق هستم نه فقط یک مصرف‌ کننده.

6. غذا خوردن را به عنوان تمرین در نظر می گیرید

صبحانه با مادربزرگم مدیتیشنی بود که به شکل یک وعده غذایی پنهان شده بود. او هر روز صبح همان چیز را آماده می‌ کرد – بلغور جو دوسر با میوه – اما مانند یک مراسم خاص. بدون تلفن، بدون روزنامه، بدون تلویزیون. فقط عمل تغذیه با حضور کامل. او می‌ گفت : نحوه انجام یک کار، همان روشی است که ما همه کارها را انجام می‌ دهیم.

من همیشه صبحانه را در حین انجام سه کار دیگر می‌ خوردم و به کارآیی خود افتخار می‌ کردم. اما با تماشای او، متوجه شدم که هرگز واقعا غذایم را نچشیده‌ ام. به دنبال او بدون حواس‌ پرتی شروع به خوردن کردم و به بافت، دما و نحوه تبدیل تدریجی گرسنگی به رضایت توجه کردم. در ابتدا احساس عذاب‌ آوری داشتم – فقط آنجا می‌ نشستم و می‌ جویدم مثل نوعی مراقبه اما این تمرین ساده شروع به نفوذ به سایر قسمت‌ ها کرد.

 

ارسال نظر